سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین تنها (یکشنبه 87/12/18 ساعت 10:54 صبح)

من شکست نمی خورم. 

اگر تنها ترین تنها شوم، باز هم خدا هست، 

او جانشین همه ی نداشتن هاست، 

نفرین و آفرین ها بی ثمر است. 

اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان، 

هول و کینه بر سرم ببارد، 

تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی. 

ای پناهگاه ابدی تو می توانی جانشین همه ی بی پناهی ها شوی...





با تو هستم و خواهم بود... (یکشنبه 87/11/6 ساعت 5:45 عصر)

 

تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا ....

 تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت ...

 من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی ارزو خواب فرداها را ببینم ....
 به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند

 می خواهمت و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم ....


 





مفهوم دوست داشتن ... (سه شنبه 87/10/24 ساعت 8:44 عصر)

" align=baseline border=0>

 

 

" width=165 align=right border=0>





نگاه تو ... (یکشنبه 87/10/15 ساعت 3:33 عصر)

نگاه تو

نگاه تو یگانه حقیقتی بود که به من امیدواری و روشنی می بخشید.نگاه تو از آسمان سر چشمه می گرفت و عظمت آفرینش را بر من عرضه می داشت.نگاه تو نظیر نگاه فرشتگان هستی بخش و سحر آمیز بود.نگاه تو دریچه های بهشت را بر من گشود و هر آنچه در زمین نیافتم از ذریچه ی چشمان تو می دیدم...

نگاه تو

 

دوست دارم





بی تو هرگز... (یکشنبه 87/10/15 ساعت 3:31 عصر)

بی تو

کاش می دانستی دنیا با همه وسعتش بی تو جایی برای ماندن ندارد.اشک چشمانم هر شب سراغت را از کویر گونه هایم می گیرندای که دیدگانم از دل تنهایی تو الفبای اشک ریختن را آموخته اند و لحظه های گریانم با کوچ تو روان گشته اند؟چرا از کوچه دلتنگی هایم گذر نمی کنی و برای چشمان مانده به راهم دستی تکان نمی دهی؟بی تو قناریها خوش آواز نیستند و آسمان چشمانم همیشه بارانی است.بی تو من درختی خشکیده در پاییزم.

بی تو





شروعی دوباره (یکشنبه 87/10/15 ساعت 3:29 عصر)

سلام به همه

ببخشید که یه چند وقتی اپ نبودم

خیلی سرم شلوغ بود ولی من دوباره برگشتم





تنهایی ... (شنبه 87/7/13 ساعت 12:17 صبح)

خدای قشنگم.....

من دیدم تو را

که

لبخند می زدی به احساس های من ،

من شنیدم

که

هزار بار می گفتی : دوستت دارم!

من احساس کردم

کاملا احساس کردم

که دست های لرزانم را گرفتی و... تابستان شدم!

من دیدم ، شنیدم و کاملا احساس کردم.....

من....

چند روزی با این واژه های سر به هوا

دست و پنجه نرم کردم

تا نمازم را با این جمله پایان دهم :

دوستت دارم!

 





   1   2   3   4   5      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 13 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 54497 بازدید
  • درباره من

  • حرفهایی از ته دل
    mojtaba
    سلام به همه من مجتبی هستم و18 سال سن دارم امیدوارم لحظات خوبی را در وبلاگ من داشته باشید
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  •